نفس های زندگی ما ونداد نفس های زندگی ما ونداد ، تا این لحظه: 13 سال و 2 ماه و 15 روز سن داره
زندگی عاشقانه مازندگی عاشقانه ما، تا این لحظه: 15 سال و 5 ماه و 21 روز سن داره
نبض زندگی  رستا جونمنبض زندگی رستا جونم، تا این لحظه: 8 سال و 11 ماه و 20 روز سن داره

نامه هایی از جنس عشق(ونداد ، رستا)•●●♥♥❤

اخرین نوشته های سال 91

  ارزو دارم نو روزی که پیش رو داری  اغاز روز هایی باشد که ارزو داری   سلام جان دلم که داری یه سال دیگه روخدا رو شکر پشت سر میزاری امیدوارم همه سالهای طولانی عمرت پر از شادی باشه  برات از خدا بهترین ارزو ها رومیخوام   تو این چند روز اخر سال خیلی بامزه شدی یه حرف های میزنی که ما هیچ وقت برات تکرارشون نکردیم  مثلا دیروز  دیدم رفتی زیر کابینت رو نگاه میکنی میگی باطی نمیفهمیدم چی میگی وقتی منم نگاه کردم دیدم باطری دیدی یا میخواستی بری پیش پنجره نمیزاشتی کسی بگیرتت بابا گفت اگه میخوای بری پبالا باید بزاری من بگیرمت تو هم گفتی باته(باشه ) به سمنو میگی نمنو   به خامه هم میگی ...
30 اسفند 1391

یه روز خونه تکونی با ونداد

سلام گلم  من امسال قصد خونه تکونی نداشتم فقط گفتم در حدی که رومون بشه بگیم رفتیم به استقبال بهار  ولی شما توی همون دو روز هم چنان منو تکوندی که من گفتم بهار جون بی خیال هر وقت خواستی تشریف بیاری در خدمتیمممممممم هر چیزی رو که  از توی کمد در میاوردم شما مثل یه مهندس ناظر بالا سرم بودی واول از ذره بین شما عبور میکرد اگه چیزی ازش میموند که میتکوندم در غیر این صورت.. کلی هم شیرین زبون شدی و با کارات دلبری میکنی دوربین رو در اورده بودم گذاشتم روی میز اومدی بردیش واز دستت افتاد رو زمین بابا هم برش داشت گذاشت تو کمد تو هم گریه میکردی و میگفتی دومبین دومبین( دوربین)     اومدی با پا رفتی روی جعبه اسباب باز...
25 اسفند 1391

فقط اسمش رو میزارم (معجزه)

سلام عشق مامان  این روز ها داریم به عید نزدیک میشیم خیلی خوشحالم که امسال داره تموم میشه خیلی سال بدی بود حتی این روز های اخرش هم به سختی  داره میگذره اه که واقعا چه سالی بود همین چند روز پیش 200 تومان گم کردیم  15 هم 50 تومان دیگه گم شد و17 اسفند هم که دومین معجزه عمرم رو به چشمم دیدم دوباره خدا همراه تو بود مامان امیدوارم که خدا همیشه پناه تو باشه عزیزم  اخه غیر از اون ما ادم ها هیچ  کسی رو نداریم که این جوری ازمون مراقبت کنه  دیروز با بابا رفتیم برای سری از خرید های عید  رفتیم تو یه مغازه  چینی فروشی   اون جا یه پسر بچه بزرگتر از خودت بود   شاید دو سال از خودت بزرگتر تو هم که ط...
18 اسفند 1391

دل خوشی ها کم نیست(3)...

بوی باران بوی سبزه بوی خاک شاخه های شسته باران خورده پاک اسمان ابی و ابر سپید  برگ های سبز بید عطر نرگس رقص باد نغمه شوق پرستو های شاد  خلوت گرم کبوتر های مست نرم نرمک  میرسد اینک بهار خوش به حال روزگار          پسرم...   وقتی از کسی کینه به دل میگیری در واقع دشمن را به خانه دلت راه دادهای سعی کن خانه دلت را تنها از دوستان پر کنی و هرگز  گوشه ای از ان را در اختیار دشمنان قرار ندهی   ...
16 اسفند 1391

ونداد من بهار شده

مامانی عزیز دلم این چند روز خونه نبودیم داره بهار میاد فصلی که من عاشقشم وقتی پنجره رو باز میکنی یه نسیم خنک با یه بوی خوب که انگار بوی همه درخت های دنیا رو با خودش داره روحت رو اروم میکنه وقتی ادم ها دارن تند تند راه میرن انگار تو هم ناخاسته تند میشی انگار این چند روز باقی مونده تا عید به سرعت میگذره انگا دنیا میره روی دور تند من عاشق این لحظه های زود گذرم نمیدونی به ادم چه حس خوبی میده.وقتی تو هم باشی انگار روحم تازه تر میشه نمیدونی چه لذتی داره خرید کردن برای تو  . میرم برای خودم خرید کنم  ولی وقتی برمیگردم کیسه های دستم فقط برای تو  خریده شده انگار بلد نیستم جز برای تو خرید کنم  این روز ها تو شیرن زبون تر از قبل ...
14 اسفند 1391

دل خوشی ها کم نیست(2)...

پسرم خوشبختی ما تو سه چیز خلاصه شده تجربه از دیروز   استفاده از امروز      امید به فردا ولی با سه جمله دیگه زندگیمون رو تباه میکنیم حسرت دیروز   اتلاف امروز   ترس از فردا   ...
9 اسفند 1391

ونداد دیگه شیر نمیخوره(اندر احوالات 24 ماهگی)

سلام مرد کوچولوی مامان   عزیز دلم بالاخره تونستم باورم نمیشد به این راحتی بشه این کار رو کرد دقیقا یه روز بعد از تولدت یعنی 27 بهمن 1391 از شیر گرفتمت یعنی اگه خاله مژ گان اصرار نمیکرد فکر کنم میخواستم تا پایان عمرت بهت شیر بدم فکرش  رو بکن یه پسر 7-8 ساله بیاد بگه شیر میخوام  عزیزم همه میگن یکم مهلت میدادی بچه حداقل از تولدش لذت ببره ولی تو این قدر صبور واقا بودی که وقتی گفتم شیر اوفی شده تو هم قبول کردی واصلا اذیت نکردی مامانی  فدات شه تو طول روز که همش سرگرم بازی بودی به خاطر همین حدس زدم شب بخوای اذیت کنی اخه شبها همش داشتی شیر میخوردی ولی فقط یه بار پا شدی گفتی شیر وقتی گفتم اوف شده  اومدی توی بغل...
8 اسفند 1391

تولد با تم رنگین کمان

سلام عزیز دلم  ببخشید مامان اصلا وقت نکردم این چند وقت بیام ووبت رو اپ کنم اخه خیلی سرم شلوغ بود از 1 هفته قبل از تولدت تا دو هفته بعد از تولدت  قرار شد تولدت رو روز 26 بهمن بگیریم چقدر هم من غصه خوردم که تولدت رو نمیتونم با ولنتاین بگیرم بعد یادم اومد که امسال چون سال کبیسه بوده ولنتاین روز 26 میافته یعنی عسل من تو در هر صورت روز عشق روز تولدت رو میگیری   عزیزکم امسال تولدت رو خونه مادر جون پدر جون گرفتیم  تو هم خیلی پسر گلی بودی واصلا اذیتم نکردی ولی واقعا مردم تا همه کارها اماده شد  حتی تا دقیقه اخر داشتم دنبال یه چیزی برای سر کلاها میگشتم اخرش هم مجبور شدم خودم منگوله براشون درست کنم  ...
6 اسفند 1391
1